پیرمرد توبه کار
کاروان اسرا که وارد شام شد پیرمردی خودش را رساند به مرد کاروان و به سجاد (ع) گفت : « خدا را شکر که شما را نابود کرد و یزید را پیروز . شکر که شهر ها از شر مردان شما امنیت پیدا کرد .» شهیدی از تبار داود نبی یزید در مجلس شام خیلی ها را دعوت کرده بود . مثل راس الجالوت که از علمای بزرگ یهودی ها بود . می خواست قدرتش را به رخ همه بکشد .
سجاد (ع) گفت : «پیر مرد هیچ قرآن خوانده ای ؟»
پیر مرد گفت بله همیشه می خوانم .
سجاد گفت : خوانده ای « قل لا اسئلکم علیه اجر ا الا الموده فی القربی ؛ از شما مزدی برای رسالتم نمی خواهم جز مهربانی با نزدیکانم .»
پیرمرد گفت بله خوانده ام .
سجاد (ع) گفت : «ما آن نزدیکان هستیم . این آیه را می شناسی : و آت ذالقربی حقه ؛ حق نزدیکانت را بهشان بده .»
پیر مرد گفت : بله می شناسم .
سجاد گفت : ما آن نزدیکان هستیم . این آیه را خوانده ای : و اعلموا انما غنمتم من شی فان الله خمسه و للرسول و لذی القربی ؛ وبدانید هر چه غنیمت گرفتید ، خمس آن برای خدا و رسولش و ذی القربی است .
پیر مرد که رنگش عوض شده بود گفت : بله خوانده ام .
سجاد گفت : ما آن ذی القربی هستیم . این را در قر آن دیده ای : انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا ؛ خدا اراده کرده هر بدی را از شما اهل بیت دور کند و پاک قرارتان دهد .
پیر مرد که اشک در چشمهایش جمع شده بود گفت : بله .
سجاد (ع) گفت : ما آن اهل بیت هستیم .
پیرمرد گفت : خدایا پناه بر تو ، شاهد باش که از دشمنان اهل بیت محمد بیزارم .
بعد رو کرد به سجاد و پرسید : امیدی به توبه هست ؟
سجاد گفت : خدا توبه پذیر است .
پیز مرد راه افتاد بین جمعیت و گفت آنچه باید . این که اسرا خارجی نیستند و اهل بیت اند و قاتلانشان مرتدند و . . . آنقدر گفت که دستور دادند سرش را جدا کنند .
از ته دل توبه کرده بود پیر مرد .
راس الجالوت که از حرف های رد و بدل شده تعجب کرده بود ، از یزید پرسید : آیا واقعا این سر فرزند پیامبر شماست و این اسرا خانواده او هستند ؟
یزید گفت بله همین طور است .
راس الجالوت پرسید به چه جرمی کشتیدشان ؟
یزید گفت آنها می خواستند حکومت من را نابود کنند و خودشان حاکم بشوند .
راس الجالوت گفت: بچه های پیامبر که برای حکومت شایسته تر هستند . نسل من بعد از 70 پشت می رسد به داود نبی ومردم به خاطر این نسبت به من احترام می گذارند و خاک پایم را به چشمشان می کشند و در کارهای مهم با من مشورت می کنند . آن وقت شما بچه های پیامبر تان را بعد از یک نسل می کشید ؟ به خدا شما بدترین امت هستید .
یزید گفت : اگر پیامبر نگفته بود : «هر کس غیر مسلمانی را که در پناه مسلمانان است اذیت کند ، در قیامت دشمن او هستم » همین الان دستور قتلت را می دادم .
راس الجالوت گفت : من به چنین پیامبری ایمان می آورم . اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله . راستی اگر پیامبر دشمن کسی است که پناهنده به مسلمان را اذیت کند ، با تو که بچه هایش را کشتی چه کار می کند .
یزید که داشت از عصبانیت می مرد گفت : عجب مسلمان شدی؟ من که پادشاه مسلمانان هستم چنین مسلمانی نمی خواهم . . . جلاد گردنش را بزن .
کلمات کلیدی: اربعین، امام حسین (ع)، شام، شهید